-
نقش بر آب
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 18:13
نقش تو نقش برآبی بود وبس با توبودن چون سرابی بود وبس رفتنت انگار همچون آمدن مثل رویا یا نه خوابی بود وبس فکر می کردم تورا عاشق شدم عشق پاکت منجلابی بود و بس کاخ عشقی که برایم ساختی دیر ویران وخرابی بود وبس های ای آنکه مرا دادی فریب خنده ات برق شهابی بود وبس آنهمه مهر وصداقتهای تو قصه پرآب و تابی بود وبس داستان با تو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 دیماه سال 1388 21:50
بعضی مشکلات قابل توجیه نیستند فقط باید به آنها خندید : من از چنگال وحشت می هراسم آی پائیزان! فراموشم نکن دریاب دمی این برگ آویزان خدارا با تو هستم آی! رفیق سالیان من! نگه کن بسترم سنگ است چه می شد بسترم بودی لطیف پرنیان من؟ نگاه آبستن مرگ است درین لحظه ؛ دم آخر مرا بی دیدنی بنگر رهایم کن به جادویی ازین کابوس مرگ آور...
-
عجب
شنبه 28 آذرماه سال 1388 21:23
دلتنگ دلتنگم چرا یادی نکردی از دلم از تو وفای بی وفا جز غم چه گشته حاصلم؟ دیرآمدی ای سنگدل درخود شکستم بیصدا حالا بیا خنجر بزن ای نازنین ای قاتلم !
-
غروب خسته
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 21:01
بیا و چاره ای بر این شکستن دوباره کن غروب خلوت مرا پر از شب و ستاره کن کنون که دورم از طلوع به حال من نظاره کن عزیز سالیان من! غروب را تو چاره کن
-
سرنوشت ثمود
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 04:19
مرا سرنوشتی ست همچون ثمود کسی را زمن بخت بدتر نبود زدن دست وپا هم نبخشید سود که از بخت شومم گریزی نبود (( مسعود سعد آمل )) (( لاغر ))
-
سنگدل
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 01:23
نصیب من همه آوارگی شد از این نکبت که نامش زندگی شد راستش چند وقتی است که عزمم را جزم کرده ام هرجوری هست شعرهایم را چاپ کنم. نمی دانم اما شاید هنوز به پختگی لازم نرسیده ام اما بالاخره باید شروع کرد اومد و ما فردا مردیم.
-
مخدوش
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 15:12
بیخود گمان کردی که زهر عشق تو نوش من است بار گناهانت هنوز ای عشق بردوش من است خیری ندیدم از تو که با غیر هم بستر شدی خالی تر از دیروزها امروز آغوش من است بر من تبسم کردی و گفتی بیا بار دگر لبخند مصنوعی تو دانم که پاپوش من است دیری است تا من کر شدم از صحبت زهد ریا نشنیده ام حرفت پر از این حرفها گوش من است تو که ندیدی...
-
مردم بد
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 15:49
عشق من و تو را چه بی گناه بر دار می کشند. دانم حقیقتی که گفتن آن نزد تو رواست: بین من و تو ، مردم بد، دیوار می کشند.
-
شکوه
جمعه 2 مردادماه سال 1388 11:06
دوست ندارم از خدا شکوه کنم اما انگار چاره ای نیست نمی شود که همه دردلهایم را توی خودم نگه دارم و خفه بشوم. یک جایی باید آدم فریاد بزند. به روی سردر قلبم نوشتم: ندارم شکوه ای از سرنوشتم خداوندا خودت می دانی از تو حوالت شد به من تقدیر زشتم وقتی زندگی انسان قصه تکرار است به چه کسی باید پناه برد. رنج تکرار بالاترین رنج...
-
ای به چشم
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 01:44
گفتم اندوه مرا دریاب گفتی ای به چشم بیدلم در عشق من بشتاب گفتی ای به چشم با تو گفتم تازه کن نقش مرا در ذهن خود محو شد تصویر من در قاب گفتی ای به چشم نقش تو در باورم با طرح غمگینی شکست هدیه کن کابوس خود در خواب گفتی ای به چشم با تو گفتم بی تو من چون آب راکد مانده ام پرت کن سنگی درین مرداب گفتی ای به چشم تشنه ام گفتم...
-
خیانت کرده ای
جمعه 19 تیرماه سال 1388 18:33
خیانت من به پای تو نشستم حیف شد تو به عشق خود خیانت کرده ای هر چه می خواهی برو حالا بگو چون به بدگویی تو عادت کرده ای اینهمه من جمع کردم آبرو یکسره آن را تو غارت کرده ای بین مردم لکه دارم کرده ای درخور توهین و تهمت کرده ای از چه می گویی که قلبم با تو است تو که پیش از من دوقسمت کرده ای من در آیینه خودم را دیده ام توچه؟...
-
حالا می کنی
دوشنبه 15 تیرماه سال 1388 02:38
در این عجب ماندم چرا اینکار با ما می کنی دیروز با ما بودی و امروز حاشا می کنی گفتم خیانت می کنی گفتی نکردم هیچ وقت آری گذشته هیچ وقت اما تو حالا می کنی
-
گلایه یک عاشق از تو
شنبه 6 تیرماه سال 1388 02:39
گلایه آه! اگر تو مانده بودی ازین بیهوده عشوه گران صحبتی در میان نبود. آه! اگر سرود درد را با من، تو خوانده بودی ... اگر در حریم خلوت من مانده بودی. هرگز صحبتی از منافق صفتان نبود. مجال عشوه این و آن نبود. نیستی تا ببینی بر سر مزار عشق تو اینک دردمند تو می گرید. اینک که او را گریزی نیست ،در طمع شعله دلش، از چشمهای هرزه...
-
من نمی دانم
شنبه 30 خردادماه سال 1388 20:06
نمی دانم چرا ادمها اینقدر خودخواهند که خودشان را فقط برای خودشان می خواهند و حاضر نیستند خودشان را با یک نفر دیگر قسمت کنند و شریک بشوند. بله من می خواستم شریک او بشوم چون دوستش داشتم اما او..... قلبم را مثل آب خوردن شکست ورفت................... خدا لعنتش....نه لعنت نه...... من حاضر نیستم نفرینش کنم..... اما ای کاش...
-
دوراهی
سهشنبه 26 خردادماه سال 1388 16:49
از من جواب خواهی؟ ماندم سر دوراهی این راه یا که آن راه؟ از دل کشیدم آهی یک گام از سپیدی فرق است تا سیاهی با تو چگونه گویم؟ ترسم ازین تباهی پس فکر کن که آیا عشق است یا نگاهی من خود چشیدم از عشق دانم که بی گناهی عشقت فزون نگردد تا از خودت نکاهی این یا حقیقت توست یا یک خیال واهی این عشق چاه فقرست یا پلکان شاهی در چشم تو...
-
تفو
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 11:15
تفو بر زندگی لعنت به بودن تفو بر شعر و لعنت به سرودن اگر این زجر نامش زندگی شد؟ به سر می پرورم فکر نبودن اگر این معنی عشق است افسوس که باید شعر را از نو سرودن
-
داستان عشق
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 01:04
در داستان عشقم آخر شکست خوردم دیدی چه عاشقانه در پای عشق مردم هم بی نصیب دنیا در گور مرگ رفتم هم آرزوی او را همراه خویش بردم
-
عشق بی رمق
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 01:01
زلف تو درهم است چون شکل گذشته های من عشق تو تلخ و بی رمق چون من و خنده های من چون به تو فکر می کنم یاد تو زنده می شود یادی از آن گذشته ها هر شب و ناله های من آنهمه عشوه های تو در پس اشکهای سرخ قصه خودشکستن و تلخی نغمه های من آنچه به چشم می رسد جلوه ای از رضایت و آنچه به ذهن می رسد هق هق گریه های من از خود من بپرس ازین...
-
اصطکاک
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 00:50
افسوس شعر من در تو اثر نداشت آسان گذشته ای از قلب پاک من رفتی ولی بدان مانده ست تا ابد یادت به خاطر اندوهناک من ای یار بی وفا روزی اگر گذر کردی به گور من تف کن به خاک من تو می به کف ولی من زیر خاک سرد مانند جوکیان گل شد خوراک من من مردم و هنوز این زندگی توراست لعنت به نطفه این اصطکاک من