من نمی دانم

نمی دانم چرا ادمها اینقدر خودخواهند که خودشان را فقط برای خودشان می خواهند و حاضر نیستند خودشان را با یک نفر دیگر قسمت کنند و شریک بشوند. بله من می خواستم شریک او بشوم چون دوستش داشتم اما او..... 

قلبم را مثل آب خوردن شکست  ورفت................... 

خدا لعنتش....نه لعنت نه...... من حاضر نیستم نفرینش کنم..... 

اما ای کاش روزی عشق مرا بفهمد و درک کند هر چند که شاید دیگر آن روز دیر باشد...

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن پاکدامن دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:44 ب.ظ http://shazdehblog.blogsky.com

سلام نوید خان . شعرهای خیلی خوبی داری . این نظر تقریبا کارشناسیه . چون من جزو بچه های کانون نویسندگان کشورم . تازه هم اون وبلاگی که دیدی رو راه انداختم فقط برای ارتباط با بچه ها و گرفتن ایده های عمومی . راستی یکی از شعر هات رو با اجازت برداشتم و با اسم خودت توی وبلاگم گذاشتم . حرف دلم بود و دوست داشتم یه نفر حتما بخونتش . حلالمون کن حاجی . راستی لینکت رو. توی وبلاگم می ذارم . تو هم اگر دوست داشتی این کارو بکن ..یا علی نوید خان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد