بعضی مشکلات قابل توجیه نیستند فقط باید به آنها خندید:

من از چنگال وحشت می هراسم

آی پائیزان!

فراموشم نکن دریاب

دمی این برگ آویزان

خدارا با تو هستم  آی!

رفیق سالیان من!

نگه کن بسترم سنگ است

چه می شد بسترم بودی

لطیف پرنیان من؟

نگاه آبستن مرگ است

درین لحظه ؛ دم آخر 

مرا بی دیدنی بنگر

رهایم کن به جادویی

ازین کابوس مرگ آور

نگاهی کن

بر این یاس به خاک افتاده پرپر

به رسم کهنه پائیزان

از آن چشمان پراخگر

بزن بر جان من آتش

مرا با حال خود مگذار

میان آب و خاکستر